این هفته از هفته‌هایی است که در کشور ما نام خاصی دارد و نام هفته‌ی وحدت به او نهاده‌اند دیری است که مصلحان و اندیشه‌گرانی در ایجاد این وحدت کوشیده‌اند. برای برطرف کردن نقارهای طایفه‌گی و فرقه‌ای و برای نزدیک‌تر کردن متفکران مسلمان و دست همه‌ی مسلمین را در دست یک‌دیگر نهادن و صف واحد فشرده و محکمی در مقابل دشمنان به وجودآوردن. من قدری در فسفه‌ی ان امر و در مبانی تئوری که به این مطلب می‌پردازد، سخن خواهم گفت و دوستان را دعوت می‌کنم که در این مطلب بسیار مهم که جزء آرمان‌های بزرگ عموم مصلحان مسلمان، بوده‌است، تأمل بیشتر روا دارند، هم‌چنان که گفتم از وقتی که مسلمانان به خود آمدند و هیبت و عظمت دشمنان را دانستند و به آن اذعان کردند و نیز، خطری که از ناحیه‌ی اندیشه‌های بنگانه متوجه هویت اسلامی ما شده بود را کشف کردند بدون استثنا همه‌ی این مصلحان داعیه‌دار ایجاد وحدت، اسلامی دانستند که اگر مسلمین با این تفرقه‌ای که دارند، بخواهند بر دشمن متحد خویش پیروز شوند رؤیایی است که هیچ‌گاه محقق نخواهد شد.
از جملات مشهور سیدجمال‌الدین اسدآبادی است که می‌گفت: «کانهم اتفقو علی ان لا یتفقوا، تحدو علی انی لا یتحدوی و تشتتی» که در میان مسلمین بود، آن قدر زیاد و آن قدر محکم و مأیوس کننده بود که سیدجمال می‌گفت گویی مسلمین اتفاق کرده‌اند که هیچ‌گاه اتحاد نورزند. اگر زمانی که در یک امر اتفاق دارند، آن عدم اتفاق است، این واقعیتی بود که در جوامع مسلمین بود و همه‌ی این دلسوزان می‌کوشیدند که این واقعیت را دگرگون کنند. احتجاجی که بزرگان ما و مسلحان ما برای لزوم وحدت می‌کردند دوتا بود. که این دو را مورد بحث قرار می‌دهیم. امروز هم که بر وحدت مسلمین و به خصوص وحدت طوایف مسلم در داخل ایران، تأکید می‌رود از همین دو حجت، استفاده می‌شود و دلیل نیست. دلیل اولی که آورده‌اند این است که مسلمین در برابر دشمنان نیرومندی قرار دارند و این دشمنان علی‌رغم پاره‌ای اختلافات که در میان خودشان است در مقابل ما از اتحاد بسیار استواری برخورداند و شرط زندگی در این جهان آن است که آدمی مغلوب نشود و شرط مغلوب نشدن هم، این است که در برابر دشمن اتحاد خود را حفظ کند. لذا از لحاظ سیاسی و مصلحت عملی مسلمین باید به یکدیگر بپیوندند، مشکلات داخلی را رها کنند و صف واحدی در مقابل دشمنان خود تشکیل بدهند. حجت دومی که بزرگان ما بر لزوم وحدت آورده‌اند این است که چرا کج‌اندیشی کنیم و چرا به جوانب مثبت اعتقادات مشترک خود درو نکنیم و نکات اختلاف انگیز را در میان آوریم. ما یعنی همه طوایف و فرق مسلمنی معارف و اعتقادات مشترک و انحاد‌اور بسیار داریم. آن‌ها را محور کنیم قبله قرار دهیم و از آن‌چه که ما را دور می‌کند، دوری کنیم در این صورت اتحاد مطلوب، حاصل خواهد آمد. همه‌ی مسلمین با یکدیگر در خدا و پیغمبر در قبله و کتاب اشتراک دارند. حتی اگر آداب فقهی آن‌ها و اصول کلامی آن‌ها را جست و جو کنیم موارد مشابه کم نیست. آن‌ها را می‌توان یافت و برآن‌ها پای فشرد و مسلمین را حول آن‌ها مجتمع کرد و از نکات اختلاف انگیز، دوری کرد. لذا واجب است اتحاد ورزیدن و این هم ممکن است چون ما هم چنان که گفتم اگر عاقل باشیم و بخواهیم زندگی کنیم، باید متحد باشیم و این اتحاد نشدنی نیست، چون عناصر و عوامل آن را در میان خود به فراوانی داریم.
بزرگان به ما گفته‌ند؛ که این که گفته شده‌است مسلمین با یکدیگر متحد شوند و دست به‌دست یکدیگر بدهند، معنایش گذشتن از مواضع اصولی یکدیگر نیست، یعنی شیعیان هیچ لازم نیست که اعتقادات حقه‌ی خودشان را زیر پا بگذارند، یا بر سر آن‌ها مصالحه بکنند یا در دل خودشان نسبت به آن‌ها سست باور شوند، یا آن‌که اشعری است آن‌که حنفی است آن‌که معتزلی است آن‌که شافعی است عموم این آن‌:ه زیدی است، سخن بر سر این است که از اعتقادات خود پایین بیایند و نسبت به آن‌ها شک بورزند. با حفظ مواضع اصولی بیایند اولاً به خاطر داشتن دشمن مشترک و ثانیاً به دلیل داشتن عوامل مشترک در درون عقیده با یکدیگر وحدت بورزند. این لب و عصاره‌ی سخنی است که تا کنون گفته‌اند و ما شنیده‌ایم. در واقع عملی‌ترین احتجاجاتی است که آورده‌اند. و الا، سخن‌های ریز و درشت دیگری هم در اطراف این مطالب گفته‌اند که من متعرض آن‌ها نمی‌شوم اما این دو حجت را بررسی کنیم. آن چه که، من در این‌جا، محضر دوستان می‌خواهم عرض کنم، این است که این احتجاجات نارساست و ما برای وحدت که بسیار مطلوب ماست به یک‌فکر وحدت تئوریک، احتیاج داریم که در یک مبانی بالاتر و مهم‌تری نظر مجدد کنیم و از آن احتجاجات، نمی‌گویم که این‌ها باطلند و به هیچ کار نمی‌آیند. اما شعاع عمل و برد این‌ها، به آن بلندی نیست که گویندگان آن‌ها پنداشته‌اند. سئوال اول این است که اگر ما دشمنان را نداشیم یا اگر دشمنان ما فردا از صفحه‌ی زمین محو شوند (بنا به فرض) آیا ما دیگر احتیاجی به وحدت نداریم و دوباره می توانیم نزاع‌های گذشته را زنده کنیم، بر سر هم می‌کوبیم و آن دشمنی‌ها و پدرکشتگی‌ها که گاهی صفحه‌ی تاریخ را هم سیاه‌کرده را تجدید کنیم احیا کنیم و آن مشکلاتی که از پیش رفت درونی ما جلو‌گیری کرده است آن‌ها را حل نشده نگه داریم و یا بلکه تشدید کنیم. دشمن تنها، یک مصلحت موقت عملی برای ما به وجود می‌آورد، اگر این دشمن از پا افتاد که همه‌ی ما آرزو می‌کنیم از پا بیفتد، اگر آن دشمنی‌ها پایان پذیرفت چه؟ بعد از آن‌همان راه است و همان رسم، همان آش است و همان کاسه. یا باید دنبال دلیل و محرک قوی‌تری بگردیم که حتی اگر دشمنی هم در میان نبود جاذبه‌ی آن دلیل و آن عامل چندان باشد که ما را به هم بپیوندد و اجازه‌ی تفرق ندهد. لذا اگر چه نادرست نیست تکیه بر وجود دشمن کردن وحدت مسلمین را لازمه‌ی مصلحتی وجود دشمن کردن وحدت مسلمین را لازمه‌ی مصلحتی وجود دشمن دانستن اما این دلیل بر زیادی ندارد و حد اکثر یک دلیل سیاسی است آن هم تا وقتی دشمنی در میان است. هیچ‌کس آرزو نمی‌کند که این کاش که دشمن باشد تا ما همیشه واحد و متحد باشیم. ما اگر اتحاد را هم می‌خواهیم برای آن است که دشمنان را فرو بکوبیم نه این که دشمنان را می‌خواهیم تا اتحاد داشته‌باشیم. گفت: خوردن برای زیستن و ذکر کردن است تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است.
گاهی، آدمی علت را با معلول اشتباه می‌‌گیرد. زندگی می‌کند برای این که بخورد در حالی که فلسفه‌ی صحیح، این است که بخورد تا بماند و زندگی کند و در این زندگی کارهای دیگری بکند و به کمالات دیگر برسد ما از دشمنان استدعا نمی‌کنیم که در دشمنی‌خود پایداری بورزید تا صفوف ما متحد بماند ما از خودمان باید استدعا کنیم که متحد باشیم تا دشمنان ما متفرق شوند لذا آن حجت حجت قوی و پردامنه‌ای نیست.
اما احتجاج دوم که می‌گفت ما عوامل و عناصر مشترک زیاد داریم چرا حول آنها جمع نشویم چرا به عوامل اختلاف توجه کنیم، نگاه را از این برگیریم و به آن معطوف کنیم و نتیجه وحدت خواهد بود، این سخن، البته، سخن دل‌انگیزی است و ای کاش که مسلمین این‌کار را بکنند. اما سؤال این است که این عوامل و عناصر مشترک امروز در میان مسلمین متولد نشده است این عناصر به قدمت اسلامند. از وقتی که حضرت رسول اکرم (ص) آمدند و نشر دعوت کردن و اسلام را برای خلایق آوردند خدا را قبله را کتاب را به مردم، معرفی کردند و این‌ها ستون‌های اصلی و استوار و مشترک تفکر دینی اسلامی در تمام طوایف مسلمین است ولی علی رغم بودن این عوامل دیدیم که در میان مسلمین، طی قرون ماضیه انواع نزاع‌ها بوده است و آتش اختلافات هم‌واره زبانه می‌کشیده است. بنابر این چگونه است که ما این تجربه‌ی بلند تاریخی را ندیده می‌گیریم و به مسلمین می‌گوییم که:
تا کنون کردی چنین اکنون مکن
تیره کردی آب را افزون مکن
کسی که تا امروز این آب را بهم می‌زد تیره می‌کرد و لابد محرکی و عاملی در این تیره کردن آب داشت، از امروز چرا و به کدام دلیلف دست از این مر بردارد و آن چه که قبلاً به آن می‌پرداخت ترک بگوید و به قبله‌ی دیگری روی‌بیاورد، اگر نفس بودن عوامل مشترک و وحدت آفرین کافی است تا مسلمین و اتحادی مع‌الاسف به وجود نیامده است و گاهی آن‌قدر اختلافات زیاد شده است که این عوامل مشترک، تحت‌الشعاع قرار گرفته‌اند و مغفول افتاده‌اند. مگر این که به دلیل اول روانشناسی بیاوریم و بگوییم که آن مصلحت سیاسی و بودن دشمنان ایجاب می‌کند که چشم از عوامل اختلاف‌زا برگیریم و به عوامل مشترک چشم بدوزیم که تکلیف آن را گفتم، ان یک مصلح موقت است. لذا این دو دلیل اولاً به هم متکی‌اند ثانیاً هیچ کدام چنان نیست که پاره‌گی دیگری را رفو کند و این دو تا ب روی هم چندان قوی نیستند که برای همیشه، اتحاد را برای ما به ارمغان بیاورند. لذا باید دست به جای دیگری دراز کرد و این نعمت را از گنجینه‌ی دیگری باید خواست. ما پیش از این که به این گونه اختلافات درون فرقه‌ای و درون مذهبی، بپردازیم باید قدری از بیرون هم دین‌شناسی خودمان و هم به انسان?